سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه مجادله به باطلش فراوان شود، کوری اش از حقیقت ماندگار شود . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 101 تیر 1 , ساعت 5:25 عصر

صبر است سکوت من ..مرا

ای جلوه ات ..دل را نگاه

از من مپرس چونم..چرا

صبرم به سر آمد بیا..

آی.. و تو دل را زنده کن

بر دل بتاب... تابنده کن

مردم از این قلب سیاه

بر جان نشین..جان بنده کن

با یک نگاه ...شیدا کنی

گم گشته  را پیدا کنی

من گم به پیچ زلف تو

وقت است مرا رسوا کنی

ای ساحل آرامشم..

دریای دل مواج توست

گویا که در تیر نگات...

.وین دل همه آماج توست

من مست از عطر تنت

دل بسته بر پیراهنت

مسجد فراموشم شده

کجاست محراب بدنت..

شیرینتر از رویای خواب

مست توام..مست و خراب

بنشان مرا کنج لبت

بر من نشان شراب ناب

گیسوی تو هزار هزار

تشنه شدم بر من ببار

 آرام جانم.. خسته ام

بر تخت قلبم تو سوار

آتش به جان من زده..

گیسوی افشان تو باز

لبخند تو گشایش است..

بر دل نشیند چون به ناز

رضا ز تو مست تر ز باد

در راه تو صد دل بداد

خواهی بیا..خواهی برو

کمتر نگردد از تو یاد

 


شنبه 101 خرداد 21 , ساعت 11:27 عصر

بیا در اغوشم غسلم بده . .
من از سبزی جنگل تا کویر دستان تو
به تمنای یک نوازش
پرواز پر گشودم
امدم تا پای کنج
لبانت عشق را بیابم
در نثاری بی شرط
اغوشت را بگشا
بگذار خستگی این بودن را در نفسهایت بسپارم به باد . .
راستی میدانی معجزه چشمانت
راز شکفتن ان گل سرخی بود که در نیایش صبح با دریا رویید؟
بودن پر شد از پلیدیها
من از با تو بودن
در غسل اغوشت
با دوری همبستر گشتم
تا در چشمانت بروید
رقصی از نور در شب
نمیدانی چه دلتنگ است حتی لبخند ساحل با دریا . .انگاه که وقت رسیدن به ساحل . . .دریا هم بوسه گامهایت را شسته . .


چهارشنبه 101 خرداد 18 , ساعت 3:11 عصر

نشسته بودم پای لبه تاریکی در حالیکه باددر اطرافم میوزید و گیسوان معشوق مست رقصی عمیق هوا را میشکست..رودخانه آنطرفتر نغمه خوان راه خویش را به سوی دشتهای مملو از گلهای سپید بابونه ادامه میداد.با خود میاندیشیدم که آیا این خداست که من و این زن را کنار هم نهاده تا به سکوت در کنار هم بنشینیم..میدانستم که چه خواست خدا باشد یا نباشد او به زودی اینجا را ترک میکند با خود اندیشیدم الهام کجاست..آنکه همیشه در تاریکی قلبم فانوس به دست سبد سبد نور میافشاند..ذهنم تکرار میکرد "ما یکی هستیم ..چیزی نمیتوانم بکنم که از این زن پنهان بماند"..دستم را دراز کردم و لرزش دستانم را در نوازش گیسوانش پنهان و ناگهان چشمم به روی او افتاد که نور ستاره در چشمانش میدرخشید آنگاه تمام افکارم همانگونه که آغاز شده بودند ایستادند و جهان در سکون فرو شد..انگار پرنده شب هم که ترانه آرامش میسرایید ایستاده بود..الهام شکل میگرفت..مثل همیشه در زیباترین تجلی عشق..گفت:میخواهی زندگی باشد یا مرگ باشد؟اگر چه مرگ جز شب زندگی نیست ،و از درون شب است که صبح فرا میرسد. فقط آنهنگام که روز و شب زندگی یکی میشوند ،و بدرون همان شکلی که در ابتدا از آن صادر شدند مکیده میشوند ،هر دوی شما در وحدت با خدا و با خویشتن خود خواهید بود" گفتم"بسی از برای تو انتظار کشیدم ای سرور من الهام من ،اما عشقم از برای تو کاهش نیافت،بسی انتظار کشیدم و اکنون پاداش آن انتظار در دستمان است ،یکبار تو را در آن دور دستها طلب کردم و تو ما را در خلوت تنها گذاردی..اکنون در طی ساعات شب تقلا کردیم تا بتو دست یابیم و دوباره تو را در کنار خود یافتیم .پس شادمانی میکنیم چون این شب با ماست چون تو در مقابل مایی"..او به صدای رود در دل دشت گفت:ای محبوبان من مرا بجویید از فراز خلیج زمان در جستجوی من برآیید..دستهایتان را در دست من بگذارید تا شما را بسوی خدا رهنمون باشم...شاهین را در آسمان بنگرید او آسمان را مینوردد ،بر فراز باد اوج میگیرد و چشمش به دنبال قربانی خویش است .آیا تو در مقابل پنجه های شاهین فنا ناپذیر هستی؟ آیا تو به نان پر قوت زمین زنده ای؟ نه تو میباید که به پروردگار روی کنی و از او طلب قوت و غذا کنی تا حیات را در تو دوام دهد،ای مرد تو به معشوقه خود بی حرمتی کردی؟ مرا ببخش مرد تنها زن را توسط گرفتار کردن قلب وی و آنگاه ترک عشق او شکسته است آه و افسوس ..اما بگذار تا من درون قلب زن را نظاره کنم و ببینم آن عشقی را که او برای مرد و فرزند ..دارد ..ای خدا این فقط بازتاب عشق تو است..ای زن چراغ تو بی روغن نمیسوزد و مرد نمیتواند بدون زن زندگی کند هیچ یک از شما نمیتواند بدون دیگری زندگی کند و هیچ یک بی خدا نتواند زیستن ..و تنها اوست که در واقع روشنایی معنوی تابناک است..نیرو زیبایی ،قدرت و هر آنچه برای بشر عزیز است چیزی نیست به جز حبابی از کف ،آیا به جز این است که بلند همتی نردبانی بی پایان است که توسط آن به هیچ ارتفاعی دست نمیابی تا روزیکه آخرین  پله های آنرا نصب کنی؟ارتفاعات به جز به ارتفاعات بالاتر  نمیانجامد و بر پلکان این نردبان محل توقف وتنفسی نیست چون عدد آنها به شمار نمیاید ،زندگی تیره میشود و دیگر نه به کار ساختن ساعاتی خوش و استغنای لذت میاید و نه میتوان لحظه ای آرامش خاطر حاصل کرد..آیا پایانی بر خرد میتوان تصور کرد؟آیا خرد چیزی است به جز آرزویی بی پایان که روز بعد از روز،به آگاهی ات در میاویزد تا تو را بدان وادارد که پی دانشی پوچ باشی که فقط ذهن  تو ارضا نماید؟پس آیا بهتر نیست که به خدمت پروردگار درآییم تا لقمه ای از سفره او بر گیریم؟ اما هیهات بشر همه جا به دنبال خدا میگردد مگر آنجایی که اوست بگذار رازی را برای تو آشکار کنم عشق انسانی آن است که از نفس میگوید ،عشقی خودخواهانه که در عوض آنچه نثار میکند چشم داشت دارد و عشق الهی آنست که هیچ پاداشی باز نمیطلبد..آنهنگام که هر دوی از عشق دیگران سرشار شوید ،عشقی که برایش مهم نیست چه اتفاقی برای خودت میافتد ..آنگاه شما صاحب عشق الهی هستید،آنهنگام که یکدیگر را چنان دوست داشته باشید که فرقی نکند آن دیگر چه میکند آنگاه به عشق بلا شرط دست یافته اید و آن عشق فراتر از طبقات خاکی جهان است ..آنگاه در میابی چگونه به خدای خود عشق بورزی...الهام ایستاد و در حالیکه چشمانش عظیم و زیبایش را به تاریکیها دوخته بود سپس چرخی زد و بسوی رودخانه پر همهه قدم برداشت با پیکری که در شب میدرخشید ..به معشوق نگاه کردم و به خویش همه چیز الهام بود


دوشنبه 101 خرداد 9 , ساعت 9:22 عصر

چکامه (مژده شمسایی) : خیلی داد بزنی ممکنه برادراش بشنون.اونوقت ممکنه ناچار شی برای ثابت کردن این که دستات پاکه خون الودش کنی

 

[ وقتی همه خوابیم - بهرام بیضایی ]

بلیط هواپیما استانبول تهران

 


شنبه 101 خرداد 7 , ساعت 6:35 عصر

کبری خانوم(فریبا متخصص):

کاش می شد خاطره های خوبو تو

قلک ریخت و هر وقت دلمون گرفت

درشون آورد و تماشاشون کرد

 

در چشم باد - 1388

مسعود جعفری جوزانی

 


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ