قایقی تنها و خسته
بادبونش دل شکسته
منم اون دریا دلی که
از غم دوری گسسته
تو بریدی بند دل را
لنگرم بر کف نشسته
حالا من بی کس و تنها
شدم آواره تو دریا
می کشونم تا خیالت
چشای خسته خودرا
بخدا هیچکی تو دنیا
مثل من اینجوری تنها
بی کس ویاور و یاری
به کسی نداده دل را
دلی که میگیرد، درمان دارد؟
شاید داشته باشد، شاید درمانش، نادیده گرفتنِ دوست داشتن های من و توست.
نادیده گرفتن قلبهایی که احساسشان تکه تکه میگردد؛
شاید درمان آن، بخشیدن خیانت دوست و نادوست است.
همهی شکستنها که از عشق نیست!
از درد است!
دردی که درمانی ندارد، شاید داشته باشد و من و تو ندانیم!
شاید از نامردی روزگار و نامهربانی فلک است!
شاید، این دلهای شکستهی من و تو، دارد تقاص میدهد.
آری!
تقاص میدهد که چرا اینک به جای شکستن دلی، اینک خودش شکسته شده!
نامردی است، نه؟
که اگر تو نشکنی میشکنند، این هم مگر تقاص است؟ مگر همیشه باید شکست؟
مگر باید هر کس بشکند و سکوت کند!
این سکوت کی میخواهد شکسته شود و چه کسی میخواهد این سکوت ابدی را بشکند؟
#ساراموسوے
هزار عقدِ محبت به این و آن بندی
ولی به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازم است که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دو هفته که گل میتوان ز روی تو چید
درِ وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
صائب تبریزی
تو مثلِ خنده گل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانه ترین لحظه ی تماشایی
حسین_منزوی
این قدر سیاست و دیانت نکنید
در حق موکلان خیانت نکنید
ما را بگذارید به حال خودمان
از ما ، سرِ جدتان "صیانت" نکنید
شاعر ؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ